این در حالي است كه دشمنان بابك مزدوران ترك بودند و  زبان تركي صدها سال بعد به وسيله‌ي زردپوستان آسياي ميانه‌اي مهاجر و مهاجم  در آذربايجان گسترش داده شد. كهن‌ترين آثار تركي نيز متعلق به مغولستان و سپس به زبان ايغوري مانوي هستند. آشكار است كه هيچ شباهت ظاهری و نژادی نیز ميان اين ترك‌هاي اصيل و ما ترك زبانان ايراني‌تبار آذري وجود ندارد.

  

    بر اساس استنادات غیر قابل انکار تاریخی در زمان بابك زبان آذربايجان «فهلوي آذري» بوده است يعني گويشي بازمانده از زبان پهلوي ساساني كه در آذربايجان بدان سخن گفته مي‌شده  و تا چند دهه پیش هم در برخی نقاط آذربایجان همچنان رایج بوده و هم اکنون تنها در  مناطق محدودی از آذربایجان و به ویژه در برخی مناطق روستایی آن سامان و برخی دیگر از مناطق جنوب البرز و حتی اران و شروان تاریخی با نام زبان تاتی بدان تکلم می شود.اين گويش را در متون مختلف، «پارسي» (چون زبان پهلوي را پارسيك مي‌خواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسي ميانه دانند)، «آذري»، «فهلوي/پهلوي» و «رازي» (يعني منسوب به ري، كه اين اطلاق پيوستگي گويش‌‌هاي منطقه‌ي فهله را با هم نشان مي‌دهد)  خوانده‌اند.

 

   "ابن نديم" در الفهرست مي‌نويسد:

<<فأما الفهلوية فمنسوب إلى فهله اسم يقع على خمسة بلدان وهي أصفهان والري وهمدان وماه نهاوند وأذربيجان وأما الدرية فلغة مدن المدائن وبها كان يتكلم من بباب الملك وهي منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب عليها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسية فتكلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهي لغة أهل فارس وأما الخوزية فبها كان يتكلم الملوك والأشراف في الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشية وأما السريانية فكان يتكلم بها أهل السواد والمكاتبة في نوع من اللغة بالسرياني فارسي<<

برگردان به فارسی:

   اما فهلوي منسوب است به فهله كه نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ري و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان. و دري لغت شهرهاي مداين است و درباريان پادشاه بدان زبان سخن مي‌گفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسي كلامي است كه موبدان و علما و مانند ايشان بدان سخن گويند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزي زباني است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با نديمان و حاشيت خود گفت‌وگو كنند. اما سرياني آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند.

 

   مسعودي در التنبيه و الاشراف مي‌نويسد:

<<فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغيرها وآذربيجان إلى ما يلي بلاد أرمينية وأران والبيلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والري وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهي نيسابور، وهراة ومرو وغير ذلك من بلاد خراسان وسجستان وكرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلك من أرض الأعاجم في هذا الوقت وكل هذه البلاد كانت مملكة واحدة ملكها ملك واحد ولسانها واحد، إلا أنهم كانوا يتباينون في شيء يسير من اللغات وذلك أن اللغة إنما تكون واحدة بأن تكون حروفها التي تكتب واحدة وتأليف حروفها تأليف واحد، وإن اختلفت بعد ذلك في سائر الأشياء الأخر كالفهلوية والدرية والآذرية وغيرها من لغات الفرس.>>

پارسيان قومي بودند كه قلم‌روشان ديار جبال بود از ماهات و غيره و آذربايجان تا مجاور ارمنيه و اران و بيلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ري و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نيشابور است و هرات و مرو و ديگر ولايت‌هاي خراسان و سيستان و كرمان و فارس و اهواز با ديگر سرزمين عجمان كه در وقت حاضر به اين ولايت‌ها پيوسته است، همه‌ي اين ولايت‌ها يك مملكت بود، پادشاهش يكي بود و زبان‌اش يكي بود، فقط در بعضي كلمات تفاوت داشتند، زيرا وقتي حروفي كه زبان را بدان مي‌نويسند يكي باشد، زبان يكي است وگر چه در چيزهاي ديگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوي و دري و آذري و ديگر زبان‌هاي پارسي.

 

    هر اين دو سند ارزشمند تاریخی که غیر ایرانیان عرب زبان آن را به رشته تحریر در آورده اند واقعیتی را آشکار می کند که  نژاد پرستان مغول گرا آن را می پوشانند و آن این که این اسناد  به ايراني بودن زبان مردم آذربايجان (البته نه دقیقا مشابه فارسی  امروزی)تصريح مي‌كنند و به صراحت آنان را جزو ايرانيان (یا به عبارتی دیگرپارسيان) مي‌دانند.

 

    بر اساس یافته های مستند تاریخی نخستين گروه هاي ترك حدود سيصد سال پس از كشته شدن بابك وارد خاك ايران و ايالت آذربايجان  شده اند و با گذشت حدود هزار سال از آن زمان و گسترش روز افزون زبان تركي در آذربايجان ، هنوز بقاياي زبان كهن آن سرزمين در كليبرو بذ و ارشق باقي مانده و به تاتي و تالشي موسوم است و مردماني به آن زبان سخن مي گويند.

 

  

    کتاب‌هایی چون: اخبار الطوال (دینوری)، الانساب (سمعانی)، تاریخ ابن‌خلدون، تاریخ بلعمی، تاریخ طبرستان (کاتب)، تاریخ طبری، تاریخ الکامل (ابن اثیر)،  تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی)، تاریخ مَقدسی، مختصر الدول (ابن‌عبری)، التنبیه و الاشراف (مسعودی)، تقویم‌التواریخ (حاج خلیفه)، دول‌الاسلام (ذهبی)، جوامع‌الحکایات و لوامع‌الروایات (محمد عوفی)، سیاست‌نامه یا سیرالملوک (نظام‌الملک)، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب (حنبلی)، زین‌الاخبار (گردیزی)، الفرق بین الفرق (بغدادی)، الفهرست (ابن ندیم) و نگارستان (قاضی احمد غفاری) که از منابع معتبر و دست اولِ همه پژوهشگران، در این زمینه محسوب می‌شوند، هیچ یک، حتی کوچک‌ترین اشاره‌ای به این‌که تبار بابک از ترکان بوده، نداشته‌اند. مثلاً «ابن واضح یعقوبی» در کتاب «البُلدان» می‌نویسد: مردم شهرهای آذربایجان، مخلوطی هستند از عجم آذری و جاودانیه که مردم شهر بذ باشند که بابک در آنجا بود. (یعقوبی، ۱۳۵۶: ۴۷-۴۶)

 

  نام بابك و تحريف آن به دست بيگانه پرستان

 

    جالب آن كه بيگانه‌پرستان پان‌تركيست برای اثبات ادعای نادرست ترک بودن بابک حتی ايراني بودن نام بابك را نيز برنتافته و آن را تبديل به «باي‌بك» یا <<بای بیگ>>!! كرده‌اند.نخست  این كه چنين نامي در هيچ متن و سند تاریخی عربی و غیر عربی ديده نشده است و دوم اين كه «باي» و «بك» هر دو از يك ريشه هستند  به معنای آقای آقا!! و تاكنون ديده نشده است كه يك نام مركب از دو واژه‌ي هم‌معني پياپي به کار روند. از سوي ديگر، واژگان «باي» و «بايرام» و «بك» همگي ريشه‌ي سغدي-ايراني (يعني از گرو‌ه زبان‌هاي ايراني شرقي) دارند كه به زبان‌هاي آلتايي وارد گشته است. نام بابك به آشكارا ايراني است و نام بنيانگذار سلسله‌ي ساساني نيز بوده است. نام «بابك» همان معني پدر را مي‌دهد: (باب "پدر" + ـك "پسوند تحبيب")، نام((( بابک )))در گلستان سعدي و ويس و رامين و در شاهنامه (۵۰بار) آمده است ولي حتی يك بار نيز (((نام تحریف شده پان ترکیست ها))) در متون تركي و عربی ديده و يافته نشده است.

 

    اين نام در گلستان سعدي و ويس و رامين و در شاهنامه (۵۰بار) آمده است ولي حتی يك بار نيز چنين نامي در متون تركي و عربی ديده و يافته نشده است.

 

برخی نمونه های کاربرد نام بابک در ادبیات کهن فارسی:

 

پسر گفتش اي بابك نامجوي       يكي مشكلت مي‌بپرسم بگوي   

   (بوستان سعدي)

 

هر دو را در جهان عشق طلب        پارسي باب‌ دان و تازي اَب

 (فرهنگ جهانگيري)

 

سديگر بپرسيدش افراسياب        از ايران و از شهر و از مام و باب  

      (فردوسي)

 

چو بشنيد بابک زبان برگشاد          ز يزدان نيکي دهش کرد ياد  

    (فردوسي)

 

وز باب و ز مام خويش بربودش          تا زو بربود باب و مامش    

     (ناصر خسرو)

 

نبد دادگرتر ز نوشينروان           که بادا هميشه روانش جوان

نه زو پرهنرتر به فرزانگي           به تخت و بداد و به مردانگي

ورا موبدي بود بابک بنام             هشيوار و دانادل و شادکام

(فردوسي)

 

    بلعمي نيز در كتاب خود از اردشير ساساني اين گونه ياد مي كند :«اردشير بن پاپك» و طبري هم: «اردشير بن بابك».

    «بابك» هنوز در لهجه‌ي خراساني همان معني پدر را مي‌دهد و «باوك» نيز در گويش‌هاي ايراني ديگر(مانند فيلي) همين معني را مي‌دهد.

 

    "بابك  در شهري به نام بلال‌آباد به دنيا آمده است كه باز هم يك نام پارسي است. نام پدر بابك را مرداس (يك نام شاهنامه‌اي) ذكر كرده اند و نام مادرش را ماهرو. نام استاد بابك هم جاويدان پور شهرك است". مشاهده می شود كه هيچ كدام از اين‌ نام‌ها تركي نيستند. بديهي است اگر در آن دوران آذربايجان سرزميني ترك‌نشين بود و مردماني ترك‌زبان داشت، نام‌هاي جغرافيايي آن و نام مردمان آن نیز بايد تماما تركي مي‌شد، كه مي‌بينيم چنين نيست، و اين خود نكته‌‌ي ظريف ديگري است كه ايراني بودن زبان و تبار مردم آذربايجان و از جمله بابك خرم‌دين را اثبات و آشكار مي‌كند. در زمان قيام بابك هنوز نژاد آلتايي(اجداد 30 شاخه ترك امروزي) در آذربيجان (در آن زمان نيز به همين نام مشهور بوده) حضور نداشته اند و اولين حضور اقوام دورك (ترك امروزي) در آذربایجان به عنوان غلامان زر خريد به قرن 4 و 5 هجري باز می گردد.

 

    توجه به اعترافات سران پان ترکیست نیز می تواند پیشینه تاریخی هویت آذربایجان تاریخی را  بیش از پیش آشکار نماید. جواد هيأت می نویسد:

 

    «اوغوزها {تركمانان} كه اجداد تركان آسياي صغير و آذربايجان و عراق و تركمن ها را تشكيل مي دهند از اقوام ترك هستند و قبل از آن كه اسلام بياورند در شمال تركستان زندگي مي كردند.

 

    اوغوزهاي جديد اجداد ترك زبانان تركيه و آذربايجان و تراكمه را تشكيل مي دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ يعني بعد از مهاجرت به غرب و آميزش با ساير تركان (قبچاق٬ ايغور) و مغولها و اهالي محلي٬ لهجه‌هاي تركي آناطولي و آذربايجاني و تركمني را به وجود آوردند (صفحه‌ي ۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم ميلادي اوغوزهاي ناحيه‌ي سيحون اسلام آوردند و از قرن يازدهم به طرف ايران و آسياي صغير سرايز شدند و از طرف مسلمانان به نام تركمن ناميده شدند به طوري كه بعد از دو قرن نام ترك و تركمن جاي اوغوز را گرفت. در سال ۱۰۳۵ ميلادي٬ قسمتي از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسان را از غزنويان گرفتند و دولت سلاجقه را تشكيل دادند (ص 81)

 

    پس بنا به اعتراف اين نويسنده‌ي پان‌تركیست، تا سده‌ي يازدهم ميلادي هيچ تركي پا به ايران نگذاشته بود و لذا امكان ندارد كه مردم آذربايجان از ابتداي آفرينش ترك‌زبان بوده باشند (!)، بل كه ترك‌ها چندين سده پس از اسلام توانستند به آذربايجان رخنه كنند.

 

  محمدزاده صديق نیز می نویسد:

«در گسترش اين مدنيت(اسلام) و فرهنگ عظيم الهي اقوام و قبايل تركزبان بي شك خدمات بي شائبه و صادقانه و افتخار آميزي دارند. تركان اسلام را مناسب‌ترين دين و آيين نزديك به وجدان خود يافتند و قرن‌ها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاريخ افتخار اميز تركان مسلمان مسلما عاري از شورش و يا مقاومت در برابر اسلام است. در ميان اين قوم عصيان‌هايي شبيه عصيان‌هاي روشن ميان ، ماه فريد ، المقنع ، خرميّه ، زواريه و غيره ديده نمي شود»

   . بنابراین اين نويسنده پان‌تركیست نيز خرميه را، كه پيشواي آن بابك بوده، ترك ندانسته است

 

 

حدود جغرافيایي آذربایجان واقعی وتاریخي

 

    "ابن خرداذبه" در کتاب المسالک و الممالک حدود آذربایجان و مسافت آبادي ها را از اردبيل تا شهر بذ (جايگاه بابک) چنين معلوم کرده است:

(از اردبيل تا خش (به ضم خا و سکون شين) هشت فرسنگ و از آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبيل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزند ويران بود و افشين آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستين خندق افشين آن جا بود دو فرسنگ (پس از اردبيل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشين بود دو فرسنگ (پس از اردبيل هيجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جا تا دوال رود که خندق سوم افشين بود دو فرسنگ (پس از اردبيل تا دوال رود بيست فرسنگ بوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک يک فرسنگ. از اين قرار از اردبيل تا بذ، شهري که بابک در آن مي‌نشسته، بيست و يک فرسنگ راه بود. (سعيد نفيسي٬ بابك دلاور آذربايجان، ص 33-32

 

    همه‌ي اين نام ها‌ي جغرافيايي ياد شده در اين شرح، واژگان ایرانی  هستند: اردبيل٬ سادراسپ٬ دوال‌رود٬ بذ٬ برزند٬ خش و

 

    نکته جالب توجه برای ایرانیان میهن دوست و آذربایجانی های غیور این که ابن‌خردادبه، جغرافي‌نگار سده‌ي سوم هجري، شهرهاي آذربايجان تاریخی را  به دقت چنين برمي‌شمارد: «مراغه، ميانج، اردبيل، ورثان، سيسر، برزه، سابرخاست، تبريز، مرند، خوي، كولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرويز، جابروان، اروميه، سلماس، شيز، باجروان» (المسالك و الممالك، ص 120-119؛ همچنين: ابن‌فقيه، مختصر البلدان، ص 128؛ ابن‌حوقل، صورة الارض، ص100-81)

 

    بنابراین در می یابیم تغییر نام اران و شروان تاریخی و شهرهای ایرانی باکو،گنجه ،شماخی و... به جمهوری آذربایجان کاملا نادرست و غیر تاریخی بوده و همانگونه که بزرگان ایران دوست  همچون  ملک الشعرای بهار و دهخدا در سال 1918میلادی پیش بینی کرده اند تنها برای هدف بلند مدت جدا کردن آذربایجان واقعی از ایران ابداع شده است.

 

ریشه و تبار مردم آذربایجان

 

    مردم آذربایجان، همان گونه که نام سرزمینشان نشان می دهد، مردمانی هستند، ایرانی (آریایی). نام آذربایجان از "آتروپات" سردار هخامنشی که آذربایجان را از چنگال اسکندر رهاند و تا سالیان دراز، خود و خاندانش حاکم این سرزمین بودند، گرفته شده است. این سرزمین پیش از آتروپات، "ماد خُرد" (ماد کوچک) نامیده می شد.

 

    استاد"ابراهیم پورداوود" در معنی "آتروپاتکان" می گوید:«نام آتروپات، نامی است که به گستردگی در ایران باستان به کار گرفته می شد، از دو بخش در آمیخته: آتر (آذر) و پات که اسم مفعول از مصدر پا که در اوستایی و پارسی باستان به معنی نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن، بسیار به کار رفته و همین واژه است که در پارسی، پاییدن شده است. جزء کان که در آتروپاتکان و آذرپادگان افزوده شده، همان است که در بسیاری از نام های دیگر سرزمین ایران هم دیده می شود. مانندِ گلپایگان (گلبادگان)»

 

    آذربایجانیان، فرزندان مادان آریایی اند، همان قومی که کردان امروزی، بازماندگان ایشانند. زبان کهن آذربایجان، زبان "پهلوی آذری" بوده و بر پایه ی پژوهش های مورخان ایرانی و خارجی، زبان ترکی، دیرینگی چندانی در آذربایجان ندارد.

    به گواهی تاریخ، ورود ترکان به آذربایجان، از زمان سلجوقیان آغاز شد. آنان که ایل های دامدار و کوچ نشین بودند، به هوسِ مراتع خُرّم و سرسبز آذربایجان به آن جا درآمدند.

 

    پس از ترکان، نوبت به مغول ها رسید. آن ها که نزدیکیِ زبانی و نژادی با ترکان داشتند و همچنین برخی از لشگریان آن ها، ترک ها بودند، مراغه، سلطانیه و تبریز را به پایتختی برگزیدند و بومیان آذربایجان را به زیر سلطه خود درآوردند. در اثر ارتباط بومیان آذربایجان با حاکمان مهاجم، کم کم واژگان ترکی به گویش آذری راه یافت. همچنین گذشت زمان و قدرت گرفتن هر چه بیشتر مهاجمان و کوچ های پی در پی آنان به آذربایجان از یک سو و حاکمیت هزار ساله ی ترکان بر ایران از سوی دگر، باعث شد که با گذشت نزدیک به 700 سال از زمان سلجوقیان، زبان ترکی جای گویش پهلوی آذری را بگیرد. از میان رفتن گویش پهلوی آذری، نخست در بیرون از شهرها آغاز گردید، ولی کم کم به شهرهای بزرگ نیز رسید.

 

    "زکریا بن محمد قزوینی" در کتاب "آثار البلاد" در سال 674 هجری در زیر عنوان تبریز، چنین نوشته است: «منجّمین گفته اند که تبریز را از ترکان آفتی نخواهد رسید، چه طالع آن شهر عقرب است و مریخ صاحب آن است و تاکنون حرف ایشان راست درآمده است، چه از جمیع بلاد آذربایجان هیچ شهری از دستبرد ترکان محفوظ نمانده است جز تبریز.»

 

در کتاب "آذری، زبان باستان آذربایجان" زیر عنوان آذربایجان پس از مغولان آمده است: «پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست، زیرا چون ابوسعید در سال 735 درگذشت و او را جانشینی نبود، میان سران مغول، کشاکش افتاد که هر یکی مغول، پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز یک سال از مرگ ابوسعید نمی گذشت که سه پادشاهی بنیاد یافت و برافتاد و تا سالیانی این کشاکش و لشکرکشی پیش می رفت و ایرانیان که این زمان بسیار خوار و زبون می بودند زیر پا لگدمال شدند و چون آذربایجان تختگاه مغول بوده بیشتر این کشاکش ها و جنگ ها در آن جا رخ می داد و بیشتر زیان و آسیب به آن جا می رسید و مردم از پا افتاده نابود می شدند. در آن زمان ها بود که شهر تبریز گزند سختی دید. زیرا آذربایجان که در دست سلطان احمد ایلکانی می بود و او امیر ولی استر آبادی را به فرمانروایی تبریز گماشت. در سال 787 تقتمش خان پادشاه دشت قپچاق به دشمنی سلطان احمد، ناگهان پنجاه هزار سوار مغول بر سر شهر فرستاد که امیر ولی بگریخت و مردم بیش از یک هفته جنگ و ایستادگی نتوانستند و مغولان به شهر در آمده آن چه گزند و آسیب بوده دریغ نگفتند. پس از این گزندها نوبت تیمور و لشکرکشی های او رسید. در زمان او آذربایجان چندان آسیب ندید. لیکن چون دوره ی او به سر رسید، آذربایجان بار دیگر میدان کشاکش گردید، زیرا چنان که در تاریخ هاست، نخست خاندان قرا قویونلو با دسته های بس انبوهی از ترکان به آن جا درآمدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ می بودند و پس از آن نوبت آق قویونلو رسید که هم چنان با ایل های انبوهی به این جا رسیدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ و کشاکش می بودند و تا برخاستن شاه اسماعیل صفوی در سال 906 که هفتاد سال از تاریخ مرگ ابوسعید می گذشت آذربایجان همیشه میدان لشکرکشی ها و جنگ ها می بود و به گمان من باید انگیزه برافتادن زبان آذری را از شهرهای آذربایجان و رواج ترکی را در آن ها این پیشامدهای هفتاد ساله دانست، زیرا در این زمان است که از یک سو بومیان لگدمال و نابود شده اند و از سوی دگر ترکان به انبوهی بسیار رو به این جا آورده اند و بر شماره ایشان بسیار افزوده. در زمان های پیشین ترکان بیشتر در دیه ها می نشسته اند ولی این زمان چون فرمان روا می بودند شهرها را فراگرفته اند و زبانشان در آن جا رواج یافته است.»

 

    موضوع از میان رفتن یک زبان و بازتولید آن در زبان تازه، بحثِ جدیدی نیست. در تاریخ از این دست بسیار بوده، نمونه ی آن از میان رفتن زبان های مردم مصر و شمال آفریقاست که جای خود را به زبان عربی داده اند و یا زبان های برخی از مردم آسیای میانه، ارّان (جمهوری آذربایجان)، آذربایجان و آسیای صغیر که در زبان ترکی حل شده اند.

 

    در کتاب "تاریخ آذربایجان" چاپ باکو در این باره می خوانیم: «بسیاری از اقوام مشرق زمین در روزگار کنونی به زبانی که نیاکانشان گفت و گو می کردند، سخن نمی گویند. برای نمونه در آسیای میانه زبان های ایرانیِ خوارزمی، سُغدی، باختری و پارتی جای خود را به زبان ترکی داده اند، ولی نفوذ یک زبان به معنی تنگ کردن تمام میدان بر بومیان نیست. از این رو اقوام کنونی، فرزندان مستقیم نیاکان بومی سرزمین خود در روزگار گذشته اند. اینان تا روزگار ما ریشه های فرهنگی، تاریخی، قومی و نژادی خود را نگاه داشتنه اند.»

 

جنبش خرمدینان

 

    نارضايتي مردم ايران از حكومت امويان و عمال و واليان بيدادگر آن ، زمينه ساز شورش هاي بزرگي در سده هاي نخست هجري شد كه پس از روي كار آمدن خلافت نيمه ايراني عباسيان نيز دست كم در بخشي از ايران  شامل مازندران ، ري ، آذربايجان ، اران و ارمنستان ، ادامه يافت . بزرگ ترين آن شورش ها كه بيش از بيست سال طول كشيد ، خيزش  بابک ،سردار بزرگ و برخاسته از بين توده مردم بود . بابك در سال 200 هجري به نام خرم دينان در ادامه خيزش سهرك مزدكي به پا خاست ( زرين كوب 2536 / ص 4-193 ) ودر سال 220 هجري حيدربن كاووس مشهور به افشين ، اورا از راه نيرنگ دستگير كرد و به نزد معتصم ،خليفه وقت عباسي فرستاد . به نقل از طبري آمده است كه اورا در تاريخ پنجشنبه سوم صفر سال 223 در سامرا به طرز دلخراشي كشتند .( نفيسي 1348 / ص 141

 

    بابک مدتی پس از آن که به جانشینی جاویدان درآمد،  یعنی در سال ۱۹۵ هجری خورشیدی، همزمان با خلافت مأمون خلیفه عباسی در شمال آرتاویل (اردبیل کنونی) علیه عباسیان قیام کرد. او با همسایگان ارمنی خود متحد گردید و توانست حمایت امپراتور بیزانس تئوفیلوس را به دست آورد. هدف نهایی بابک اتحاد مجدد ایران و رهایی ایران از قید خلفای عباسی بود. بابک پیرو آیینی بود که آمیخته‌ای از آیین زرتشتی و مزدکی بود. او و پیروان او معتقد بودند که ابومسلم نمرده است و او منجی است که روزی دوباره بازخواهد گشت و عدالت را در جهان برقرار خواهد کرد. قیام بابک بیش از  بیست سال طول کشید. 22 سال جنگ های نامنظم بابک علیه حکومت ستمگر عباسی موجب شد بنی عباس  شش بار  والی عرب آذربایجان را تغییر دهد. بابک زمانی شکست خورد که متحد پیشین او افشین به او خیانت کرد. با شکست بابک و دستگیری او بسیاری از خرمدینان به امپراتوری بیزانس پناهنده شدند و پیروان او بعدها در سایر مذاهب اسلامی حل گردیدند و می‌توان گفت که قیام خرم‌دینان عملاً آخرین جنبش بزرگ و سازمان یافته احیای دینی ایران پیش از اسلام بود.

برگرفته از:

http://www.tabnak.ir/